......
و چشمانت رازِ آتش است. کجا ماندی که من بی توهزاران بار هنوزم یکی تو ی پس کوچه ها داره عاشقی رو سر میبره و تو
تو عاشقانه ترین فصل از کتاب منی غنای ساده و معصوم شعر ناب منی دوستان شرح دل خسته من گوش كنيد تا كه ازجام فلك ساغر مي نوش كنيد گفتگوي من ودل ازمحن دوران بود يا كه واضح تر از ان اه شب هجران بود گفتگوي من ودل قصه خاموشي بود گر نگويم به غلط عهد فراموشي بود دوستان قصه من قصه تنهاي دل است سخن از خستگي وسردي وماءواي دل است دوستان راز دلم را چو عيان مي سازم شعر بي ساز خودم را به فغان مي سازم روزگاريست كه من با دل سر گشته خود مي زنم گام كه جويم ره گمگشته خود روزگاريست كه من با غم دل حيرانم چند گاهي ست كه من واله وسر گردانم شرح اين قصه نداند دل بي كينه من برای لحظه ای کوتاه سایه را به دره رها کردیم لبخند را به فراخنای تهی نشاندیم سکوت ما بهم پیوست و ما ما شدیم تنهایی مان تا دشت طلا دامن کشید آفتاب از پهره ما ترسید دریافتیم و خنده زدیم نهفتیم و سوختیم هر چه بهم تر تنها تر آنگاه از ستیغ جدا شدیم من به خاک آمدم و بنده رنج شدم تو بالا رفتی و خدا شدی ما می رویم و آیا در پی ما یادی از درها خواهد گذشت؟ ما می گذریم و آیا غمی بر جای ما در سایه خواهد نشست؟ نفرین بر زیست این تپش کور! بخاطر تو بود که دچار بودن گشتم و شبیخونی بود نفرین! هستی مرا بر چنین خدایی مرهون! نفرین به زیست: این دلهره شیرین منتظر لحظه اي هستم كه دستانت را بگيرم در چشمانت خيره شوم دوستت دارم را بر لبانم جاري كنم منتظر لحظه اي هستم كه در كنارت بنشينم سر رو شونه هايت بگذارم….از عشق تو….. از داشتن تو…اشك شوق ريزم منتظر لحظه ي مقدس كه تو را در اغوش بگيرم بوسه اي از سر عشق به تو تقديم كنم وبا تمام وجود قلبم و عشقم را به تو هديه كنم اري من تورا دوست دارم وعاشقانه تو را مي ستايم
و عشقت پیروزیِ آدمیست هنگامی که به جنگِ تقدیر میشتابد.
وحالا لحظه های من گرفتارسکوتی سرد وسنگینند.
وچشمانم که تا دیروزبه عشقت می درخشیدند،
نمی دانی چه غمگینند.
چراغ روشن شب بود برایم چشمهای تو
نمیدانم چه خواهد شد؟؟؟
پرازدلشوره ام،بی تاب ودلگیرم
با من آشنا کرده حسه غم و
ببین داغ دوری از آغوش تو
به زانو در اورده احساسم و
همه فکر و ذهنم شدی و هنوز
داره آب میشه دلم پای تو
ببین قفل لبهای من وا شده
من و قصه گو کرده چشمای تو
خیالم و از عمق دلواپسی
تا رویای بوسیدنت میبرم
سکوت شب و گریه پر می کنه
شبایی که از خواب تو می پرم
نشد قسمتم باشی و پیش تو
به لبخند هر روزت عادت کنم
من و محو چشمای مستت کنی
تو رو مثل کعبه عبادت کنم
من این کنج زندون ماتم زده
تو بیرون از این جا تو رویای من
من این گوشه جای تو غم می خورم
تو بیرون از این میله ها جای من
دارم تو هوای تو پر میزنم
داری غصه هام و نفس می کشی
به یادت رها می شم از این قفس
تو از غصه ی من قفس می کشی
از این شهر خاکستری دلخورم
از این بغض پیچیده تو لحظه هام
تو این روزهای پر از بی کسی
تو تنها تنها تو موندی برام
نباید چشامون از عشق تر بشه
به خشکی این شهر بر می خوره
هر جا و هرکجای جهان که باشی
باز به رؤیاهای من بازخواهیگشت.
...
تو مرا ربوده، مرا کُشته
مرا به خاکسترِ خوابها نشاندهای
هم از این روست که هر شب
تا سپیده دم بیدارم...
عشق
همین است در سرزمین من،
من کُشندهی خوابهای خویش را
دوستمیدارم.
رفیق غربت خاموش روز خلوت من حریف خواب و خیال شب شراب منی
تو روح نقره یی چشمه های بیداری تو نبض آبی دریاچه های خواب منی
...ــ سیاه و سرد و پذیرنده ــ آسمان توام ــ بلند و روشن و بخشنده ــ آفتاب منی
مرا بسوی تو جز عشق بی حساب مباد چرا که ماحصل رنج بی حساب منی
همیشه از همه پرسیده ام ، رهایی را تو از زمانه کنون ، بهترین جواب منی
دگر به دلهره و شک نخواهم اندیشید تویی که نقطه پایان اضطراب منی
گُریزی از تو ندارم ، هر آنچه هست ، تویی اگر صواب منی یا که ناصواب منی
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |